سلام
این خیلی خیلی مهمه
من به تازگی شروع به طراحی کاور کردم و هنوز در این کار حرفه ای نیستم
ولی خوب از فردا کاور هایی با موضوع حیات وحش می سازم و در وب قرار میدم تا شما استفاده کنید
سلام
این خیلی خیلی مهمه
من به تازگی شروع به طراحی کاور کردم و هنوز در این کار حرفه ای نیستم
ولی خوب از فردا کاور هایی با موضوع حیات وحش می سازم و در وب قرار میدم تا شما استفاده کنید
این مطلب نوشته شده توسط مدیر سایت و غیر قابل کپی برداری می باشد
اخیرا عکس های حیوانات دو رگه در اینترنت پخش شده که در بیشتر ان هاعکس خر وحشی با حیوان دورگه ای اشتباه شده!
اگر در گوگل هم جستجو کنید چندین سایت پیدا می کنید که خر وحشی ساکن افریقا را با حیوانی دو رگه ای اشتباه گرفته اند
این سایت ها ذکر کردند که این حیوان حیوان دو رگه ای که ترکیب الاغ و ببر را نشان میدهد اشتباه کردند
با سلام
میخواستم به اطلاع شما برسانم
فیلم و مستند های حیات وحش از فردا برای دانلود در سایت قرار میگیرند
باتشکر مدیریت سایت
باسلام
انجمن رو نبستیم ولی دیگه پست هم توش نمیذاریم و مطتالب رو در صفحه اصلی قرار میدیم
به امید روزی که کاربرامون زیاد شن تا دوباره انجمنو باز کنیم
کلمه حیات وحش ، تمامی گیاهان و جانوران کره زمین را که اهلی و دست آموز نباشند در بر میگیرد . هیچ کس از انواع گوناگون آن ها آگاه نیست ، برخی از آن ها هم قبل از شناخته شدن توسط انسان ، نسلشان منقرض شده است !
چنانچه تصمیم به سفر به دور دنیا بگیرید ، در هر منطقه با نوع خاصی از گیاهان و جانوران مواجه خواهید شد . این امر عمدتا به دلیل تنوع در آب و هوا و شرایط زیستی و تا حدودی جدا شدن قطعات بزرگ خشکی قاره ها توسط آب میباشد . گیاهان و جانوران هر منطقه طی میلیون ها سال ، خود را با وضعیت زیست محیطی آن منطقه تطبیق داده اند .
کره زمین دارای چند منطقه اصیل جغرافیایی است . هر منطقه به رغم دارا بودن نمونه های مشترک ، دارای گیاهان و جانوران منحصر به فردی نیز هست .
گاهی اوقات حتی در صورت مشابه بودن شرایط اقلیمی در مناطق جغرافیایی مختلف ، باز هم حیوانات گوناگونی مشاهده میشوند .برای مثال : چمنزارهای آمریکا شمالی و استپ های اروپای شرقی و آسیا هر دو دارای علفزارهایی با تابستان های گرم و زمستان های سرد هستند . در استپ ها ، مارموت هایی ( نوعی موش خرما یا راسو ) بسیار شبیه به سگ های آمریکایی شمالی به زندگی خود ادامه میدهند .
در موارد بسیار نادر ، حیوانات شبیه به هم نیز مشاهده میشوند . این امر بیشتر در شمال آمریکا شمالی ، شمال آسیا و شمال اروپا به چشم میخورد . در این مناطق با وجود حیوانات بسیار کوچک متفاوت ، انواع گوزن ، گرگ و خرس قهوه ای کاملا مشابهی دیده میشود . دلیل این امر آن است که تا حدود 10000 سال قبل ، میان شمال شرقی آسیا و منطقه « آلاسکا » یک باریکه خشکی وجود داشت و حیوانات از طریق این پل به این 2 منطقه رفت و آمد میکردند .
امروزه آب دریا این 2 منطقه را از هم جدا کرده است و حیوانات آمریکا و آسیا کاملا از هم جدا زندگی میکنند اما جدایی آنان از هم چندان طولانی نبوده که به پیدایش تغییرات عمده در آن منجر شود . در حیات وحش ، بیش از همه در میان پستاندارن اختلاف به چشم میخورد . پرندگان به دلیل توانایی پرواز اغلب هنگام مهاجرت دسته جمعی میان چند منطقه چغرافیایی دنیا وجود دارند . حتی گیاهان نیز بر اثر باد ، آب و یا چسبیدن به پا ، پر و منقار پرندگان در مناطق گوناگون جا به جا میشدند .
.:: « حفظ حیات وحش » :: . :
امروزه انسان تقریبا تمام کرده زمین را در اختیار خود دارد . این کنترل غالبا به دلیل صدمات غیرعمدی به محیط زیست ، آلودگی ،تخریب جنگل ها و مرداب ها توسط انسان صورت میگیرد اما چنین محیط هایی که جهت زندگی حیوانات و گیاهان ، بسیار متعدد است هستند ، طی میلیون ها سال به وجود آمده اند و چنانچه مورد تخریب واقع شوند ، قابل جایگزینی نبوده ، حیات وحش را با خطر جدی مواجه میکنند .
ما باید قبل از هرگونه تخریبی فکر کنیم زیرا تنها با حفظ حیات وحش قادر به استفاده از تنوع و ثروت های موجود درجهان خواهیم گردید .
موضوعات اندکی وجود دارند که به اندازه نظریه تکامل اهمیت بحث داشته و همتراز با این تئوری دارای معانی ضمنی پنهان و موذیانهای باشند. پیش از هر چیز اجازه دهید بگویم من در هاروارد نهتنها فیزیک بلکه زمینشناسی و دیرینشناسی هم خواندهام و با این پیشزمینه فکری است که فهم رایج درباره نظریه تکاملی داروین را- حتی با زمینههای علمی- رد میکنم. بگذارید این موضوع را در همین آغاز پیش از اینکه به طور ویژه به نقطه نظر اسلامی بپردازیم، بازگویم. نظریه تکامل ستون خیمه مدرنیسم است و اگر این ستون سقوط کند، کل خیمه بر سر مدرنیسم فرو خواهد ریخت.بنابراین به مانند یک ایدئولوژی با آن رفتار میشود، نه یک تئوری علمی که به اثبات رسیده است. میدانم که بسیاری از مردم اظهارات من در اینباره را نمیپذیرند اما حداقل مسلمانان باید از این دیدگاه به کل موضوع بنگرند. انواع مختلفی از نظریههای علمی وجود دارد. مثلا مکانیک کوانتوم یا تئوری زنجیره در فیزیک و کیهانشناسی. اکنون اگر کسانی با این نظریهها مخالفت ورزند، کسی آنها را از دانشگاه اخراج نمیکند و کسی به خاطر بر زبان راندن جمله «من این نظریه را نمیپذیرم»، مانع ارتقای شغلی آنها نمیشود. تئوری تکامل- برعکس همه نظریهها- موضوعی کاملا متفاوت است، زیرا این تئوری یک ایدئولوژی است و نه علم متعارف. بدین ترتیب اگر شما استاد زیستشناسی در یک دانشگاه بویژه در دنیای آنگلوساکسون و کمتر در ایتالیا، آلمان و فرانسه باشید و اگر طبق زمینههای کاملا علمی با نظریه تکامل مخالفت ورزید، فردی مطرود خواهید بود و حتی موفقیت کاری خویش را نیز از دست خواهید داد، همکارانتان شما را ابله میپندارند، ارتقای شغلی نمییابید و... .
مسلمانان کل این مبحث را در پرتو این وضعیت بررسی میکنند که نظریه تکامل متعلق به جهان مدرن است. آنها هم از این زاویه به قضیه نگاه میکنند و هم از دیدگاه ادعای علمی این تئوری که در پی توضیح پدیده علمی خاصی است. اکنون من در تسلیم شدن به این فشار و گسترش آنچه که میتوانید گونهای نسخه اسلامی تکامل یا تکامل باوری خداپرستانه بنامید، به هیچ روی با برخی دانشمندان مسلمان همعقیده نیستم؛ کسانی که در دیگر زمینهها احترام زیادی برایشان قائلم. این نسخه پیش از هر چیز بدتر از مفهوم داروینی تکامل است، چرا که دیگر حتی یک تکامل علمی هم نیست و زیستشناسان لاادری و خداناباور را هم راضی نمیکند.
در ثانی این نسخه اسلامی دستان خدا را طی یک فرآیند که ما معتقدیم میشناسیم اما در واقع چیزی دربارهاش نمیدانیم، میبندد، این حتی بدتر از قبلی است. بنابراین مسلمانان باید از نظر موقعیتهای عقلانی و روحانی خودمان به این قضیه بنگرند، آنچه قرآن و حدیث میگوید و آنچه سنت عقلانی خودمان گفته است، موضوعات مهمی است که با این مساله در ارتباط و در آن دخیل است؛ موضوعاتی که قالب ذهنی مدرن روی آن سرپوش گذاشته و تکامل را به عنوان تنها توضیح دادههای علمی باقی نهاده است.
یکی از این موضوعات مساله و قطعیت شکل است. یک مثلث، یک مثلث است و شکلی نبوده که به صورت مثلث تکامل یابد. تا وقتی که یک مثلث کامل نشده، مثلث نیست. بدین ترتیب اگر ما 3 خط باز داشته باشیم که تدریجا به یکدیگر متصل نشوند، حتی اگر یک میکرون هم باز و جدا از هم باشند، دیگر نمیتوانیم آن را مثلث بنامیم. تنها یک مثلث است که میتوان نام مثلث بر آن نهاد. به همین ترتیب اشکال حیات هم قطعیت خودشان را دارند.
بونوئه، زیستشناس معروف فرانسوی بر مبنای همین واقعیت یعنی قطعیت شکلها و نیز دیگر ملاحظات با تکامل مخالفت ورزید. اکنون مفهوم سنتی شکل (مورفوس) قطعیت خود را هم در فلسفه و هم در علم غربی از دست داده است. تنها چیزی که باقی میماند اشکال ریاضی- بنیادی است که خود شکلهایی انتزاعیاند اما اشکال مشخص و متعین توسط گالیله و دکارت از حیطه علم به بیرون افکنده شدند. زمانی که شما علم را اندازهگیری کرده و میگویید علم توضیح کمیتمند چیزهاست، دیگر نمیتوانید به اشکالی بپردازید که به کیفیت چیزها مربوط میشود. شکل یک پرتقال را در نظر بگیرید. در فیزیک مدرن شما قادر به مطالعه شکل یک پرتقال نیستید.
در واقع آنچه شما به مطالعهاش میپردازید وزن آن پرتقال است، محیطش یا در حوزه علم شیمی، میزان اسید موجود در آب آن و در حوزه زیستشناسی ساختار مولکولیاش. پس بر این پرتقال چه رفته است؟ شما به آن نمیرسید. بدین ترتیب نخستین مساله، قضیه شکل است و معنایی که در ارتباط با نظریه تکامل دارد. دومین مساله، آفرینندگی است و در اینجا ما به عمق مباحث کلامی میرویم. در اسلام، از جمله دو نام خدا عبارتند از «الحی» و «المحیی»؛ خدا هم زنده است و هم زندگیبخش و کسی نمیتواند بگوید خدا دایناسورها را به این صورت خلق کرده و در عین حال مدعی شود که دایناسورها به واسطه شرایط محیطی نقصان یافته و بعدا دوباره تکامل یافته و به این یا آن حیوان تبدیل شدهاند.
اجازه دهید تکرار کنم که خدا هم زنده است و هم زندگیبخش و این موضوع- بدون اینکه قضیهای علمی باشد- برای من بسیار روشن و حقیقی است؛ اولا زنده به غیرزنده کاهش نمییابد، ثانیا خدا در عین حال سرمنشأ همه موجودات است (ذیحیات و فاقد حیات) و به همین دلیل هم نمیتوانیم هیچ موجودی را به غیرموجود فرو کاهیم. ماده میتواند به انرژی تبدیل شود و انرژی به ماده و ممکن است سیاهچالههایی در کیهان وجود داشته باشند اما آنچه ما قادر به انجامش در یک آزمایشگاه نیستیم، فروکاستن یک چیز به هیچ یا کاهش هیچ به یک چیز است چرا که خداوند باری، خالق و بخشنده وجود هم هست. اولا خدا اعطاکننده وجود است، در ثانی خودش هم حی (زنده) است و هم زندگی بخش.
او سرچشمه و اعطاکننده کل حیات است. به همین صورت هیچ قدرت دیگری در جهان قادر نیست وجود ببخشد، مگر منشأ وجود. هیچ قدرت دیگری در جهان قادر نیست زندگی ببخشد مگر منبع حیات و بنابراین ما باید از نقطه نظر اسلامی به رد و ابطال منشأ تصادفی حیات بپردازیم. در این باره باید 3 عنصر اصلی را در نظر گرفت؛
اول،
ویرانسازی اشکال در مفهوم غایی.
دوم،
فرو کاستن علیت به سطح افقی که به معنی انکار علیت عمومی و بنابراین رابطه علت و معلولی الوهی است.
سوم،
افقی کردن زنجیره عمودی وجود.
بر زبان راندن این جمله که صور مخلوقات در- میتوانید بگویید جهان پنداری یا نامحسوس- جهان ماورای این دنیای مادی وجود دارند و در لحظهای خاص در تاریخ عالم مادی متبلور میشوند (که حقیقتا آن چیزی است که دیدگاه اسلامی بر آن تاکید میورزد) و نیز گفتن اینکه این صورتها طبق علم و اراده خداوند و نیز مطابق شرایطی که خدا برای یک جهان خاص وضع کرده متبلور میشوند (که دلیل همان است که چرا درخت سیب، گلابی به بار نمیآورد) در علم مدرن بیمعناست اما این به معنای تکامل نیست. به همان طریق هنگامی که در بهار باران فرومیریزد، همه دانههایی که در زیر خاک قطعه زمینی خاص، پشت خانه شما نهفتهاند، شروع به رشد کرده و گل میدهند.
اکنون این به معنای تکامل آن دانهها نیست، مگر در معنایی به کلی متفاوت. این مانند تکامل ما در زهدان مادر و دوره جنینی است که به هر حال معنایی دیگر است و به مفهوم تغییر و تبدیل یک گونه به گونهای دیگر نیست بلکه بیشتر، امکانات بالقوه درون دانههای نهفته در خاک است که به فعلیت رسیده. تاریخچه این مفهوم به آگوستین در غرب میرسد و ما هم در بسیاری از متفکران مسلمان آن را سراغ داریم. در حقیقت ما در کیهانشناسی ابنسینا با این مفهوم مواجه و در مکتوبات سایرین با آن آشنا شدهایم. این حقیقت دارد اما اصلا به معنی تکامل- آنگونه که در مفهوم داروینی آن فهمیده میشود- نیست.
در تئوری مدرن تکاملی، محور عمودی که تبیینکننده چرایی ظهور اشکال و صور خاص در جهان مادی است، افقی شده بنابراین تنها از طریق چارچوب زمان و ماده است که علم مدرن به درک و دریافتی از پیدایش هر چیز از جمله صور ذیحیات دست مییابد. خب پس آیا هیچ امکانی از هیچ فرآیند تکاملی وجود ندارد که یک گونه را به گونهای دیگر مبدل سازد؟ چرا امکان گونهای ریزتکامل یا تکامل خرد هست اما درباره تکامل کلان پاسخ منفی است. اینک تکامل خرد هنوز در درون امکانات بالقوه پیش نمون (صورت ازلی) یا صورت موجودی خاص در مفهوم فلسفی است، به همان طریقی که اکنون من و شما موجودات انسانی هستیم، چینیها و ژاپنیها هم به همین نحو موجوداتی انسانیاند. چشمان ما به یک شکل است، چشمهای آنها به شکلی دیگر، اگر ما به زیمبابوه مهاجرت کنیم پوستمان تیرهتر میشود و اگر به سوئد برویم کمی روشنتر خواهیم شد اما ما همگی درون محدوده امکانات بالقوه صورت انسانی قرار داریم. بله این نوع تکامل خرد امکانپذیر است.
مگسها میتوانند کمی بزرگتر شوند و اگر نوع خاصی از نور در دسترس باشد، گیاهان هم قادرند اندکی بیشتر رشد کنند اما برخی به اشتباه این فرآیند را تغییر گونهها نامیدهاند. این تغییر گونه نیست، این «تکامل» در درون یک گونه خاص است. هر گونه، پهنایی دارد، طیفی، حوزهای و واقعیتی که گستردهتر از افراد خاص درون آن گونه بوده و همه آنها را دربر میگیرد و بدین ترتیب افراد دیگر آن گونه میتوانند با ویژگیهایی دیگر در آن گونه ظهور یابند و حتی برحسب شرایط محیطی تغییر کنند، بدون اینکه این گونه به گونهای دیگر بدل شود. مانند متفکران مسلمان، شما و من باید همه انتقادهای صورت گرفته از تئوری تکامل را مورد توجه قرار دهیم و این انتقادات تنها نقادیهای دینی یا کلامی نیستند، بلکه پیش از همه زیستشناختیاند.
زیستشناسان بسیاری از جمله جی. سرمونیک و آر. فوندی- نویسندگان کتاب «پس از داروین» به زبان ایتالیایی- و نیز بسیاری دیگر مانند جی. موناسترا که او هم ایتالیایی است و بسیاری دیگر در فرانسه و آلمان هستند که معتقدند داروینیسم مانع رشد و توسعه زیستشناسی شده و با دادههای زیستشناختی در تطابق نیست و آنچه در شواهد دیرین شناختی ظهور یافته فیالواقع یک انقلاب است و نه یک تکامل. حتی اگر شما نخواهید که درباره منشأ پیدایش اشکال نوین زنده صحبت کنید مشاهده میکنید که گونهها همواره به طور ناگهانی ظاهر میشوند و به همین دلیل هم هست که این نظریه در زبان فرانسه «انقلاب انداموار انگارانه» نامیده میشود. تئوری تکامل از سوی بسیاری از زیستشناسان دنیای انگلوساکسون به بوته نقد کشیده شده؛ کسانی که معمولا مورد طرد و تحقیر قرار گرفته یا نظریاتشان ناچیز شمرده شده است.
این قضیه درباره شخصی همچون «داگلاس دور» هم صادق است. وی عضو هیات علمی دانشگاه بود اما به محض اینکه دست به قلم برد تا نظریه تکامل را مورد انتقاد قرار دهد به جای اینکه چاپ و انتشار کتابش را به کمبریج ماساچوست بسپارد آن را در تنسی منتشر کرد. اشاره خاص من به کتاب مشهور او- توهم دگرگشت باور- است و از آن زمان تاکنون 2 نسل گذشته اما تغییرات بسیار کمی صورت گرفته تا آنجا که دپارتمانهای زیستشناسی در این کشور به موضوع علاقهمند شدند. از آن هنگام بسیاری کسان دیگر مثل مایکل بهه، نویسنده کتاب جعبه سیاه داروین درباره این موضوع نوشتهاند (بهه در دانشگاه با همکارانش مشکلاتی پیدا کرد.) یک نقد صرفا زیستشناختی میتواند بدون انکار تکامل خرد صورت پذیرد، بدون انکار پذیرش شرایط جدید بومشناختی توسط یک گونه، بدون درآمیختن یک گونه با نمونههای دیگر درون همان گونه اگر شما و من به کانادای شمالی و میان اسکیموها برویم یا باید شرایط آنجا را بپذیریم و طبق آن زندگی کنیم یا بمیریم. درباره این واقعیت هیچ تردیدی وجود ندارد، فهم آن هم تیزهوشی خاصی نمیخواهد. دوم اینکه ما انتقادی منطقی در دست داریم.
چگونه ممکن است چیزی بزرگتر از چیزی کوچکتر حاصل آید؟ زیستشناسان مدرن و اغلب دانشمندان به طور کلی با انکار چیز بزرگتر پاسخ این نقد را دادهاند و میگویند این امری کیفی است و از طریق فروکاستگرایی صورت میپذیرد. با فروکاستن پشههای کوچک به ساختارهای مولکولی صرف، معتقدان به نظریه تکامل تصور میکنند دیگر نباید درباره حاصل آمدن بزرگتر از کوچکتر سخنی به میان آورند اما اگر اینان تنها یک لحظه به این موضوع بیندیشند، چگونه ممکن است بزرگترین آثار ادبی- از آنجا که به زبان غربی صحبت میکنیم- مثلا آثار دانته و شکسپیر تنها از یک ظرف سوپ مملو از مولکول منتج شده باشند؟ آنها نمیخواهند در این چارچوب و اصطلاحات به این موضوع بیندیشند، اگرچه در یک دوره بلند زمانی این مولکولها اتفاقا با یکدیگر تلاقی کرده و سرانجام کمدی الهی را به وجود میآورند اما از نظر صرف منطقی- و من در عین حال این واقعیت را مدنظر دارم که فرمولها و مفاهیم منطقی خودشان تکامل نیافتهاند- در منطق، گونهای ثبات و تغییرناپذیری هست، هم در منطق ریاضیات، هم در منطق صوری و انسان میتواند فهم رایج درباره تکامل مبتنی بر فروکاستگرایی را در بوته نقد منطقی قرار دهد.
سوم، نوع دیگری از نقد که از اهمیت بالایی هم برخوردار است نقد کلامی است. در این مفهوم جهانبینی علمی آنچه را درباره جهان طبیعت مورد مطالعه قرار میدهد، از تمام چیزهای الوهی و قدسی مجزا کرده و سپس این واقعیت مثله شده را همچون تنها واقعیت موجود در نظر میگیرد. اکنون برای متکلمان یا اصحاب دین یا فیلسوفان دین هیچ راهی وجود ندارد که زیستشناسی بتواند دیدگاه آنان درباره علیت الوهی(زنجیره علت و معلول الهی) را ویران سازد. هیچ راهی نیست که زیستشناسی بتواند وجود «علیت عمودی» را ابطال کند. هیچ متکلمی نمیتواند انکار کند که خدا گفته است؛ بگذار نور باشد و نور شد که او پرندگان را، تمام گونهها و زیرشاخههای پرندگان را خلق کرده. بدین ترتیب متکلمان با تمسک به واقعیت علت الوهی در نظم آفریدهها و این امر که قدرت آفرینشگرانه تنها به خدا تعلق دارد و نه به ماده- همان طور که قرآن هم به خوبی این را روشن کرده- همواره قادرند دیدگاه زیستشناختانه تکامل را به نقد بکشند. اما به هر حال باید توجه کرد متاسفانه بسیاری از متکلمان مسیحی غرب، پیشتر تسلیم تئوری تکامل شدهاند.
آنها ترسان از اینکه مسیحیت مورد حمله و هجوم مدافعان گونهای علم کمیتی و ماتریالیستی قرار گیرد، تلاش کردند همه انواع تئوریهای همدست با آنچه را که «تکامل خداباورانه» نامیده میشود ابداع کنند؛ تکامل خداباورانهای که- همان طور که قبلا گفتم- حتی بدتر از تئوری زیستشناختی صرف است زیرا به مفهوم کلامی، دستان خدا را از سر مخلوقات خویش کوتاه میکند؛ در حالی که مدعی است به خدا اعتقاد دارد و اگر این تکاملیهای خداباور نقش خدا را در نظر بگیرند، دیدگاهشان دیگر تکاملیهای علم باور را راضی نخواهد کرد. متکلمان مسلمان باید نهتنها تکامل زیستشناختی بلکه تکامل مسیحی را هم مورد انتقاد قرار دهند و منظور من از تکامل مسیحی، دریافت کلامی مسیحیت مدرنیست درباره تکامل زیستشناختی است.
چهارم، ریاضیات هم مسالهای دیگر است. نقد ریاضی بنیاد از تکامل، نقدی که پیشتر توسط تعدادی از ریاضیدانان از جمله تمام کسانی که درباره طرح عقلانی سخن گفتهاند، مطرح شده است. اگر چه آنان مورد حملات پرشمار تکاملیها قرار گرفتند اما به این برهان ریاضی متوسل شدند؛ طبق تئوری اطلاعات ریاضی شما هرگز نمیتوانید از درون جعبه «الف» چیزی بیش از آنچه که در آن نهادهاید خارج کنید. این یکی از اصول بنیادین نظریه اطلاعات است. اکنون یک سلول زیستی در معنای همان جعبه «الف» است که اطلاعاتی در آن قرار دارد. شما چگونه میتوانید اطلاعاتی بیش از آنچه را که در آن نهادهاید از آن خارج سازید؟ این یکی از قدرتمندترین نقادیهای علمی است که درباره نظریه زیست شناختی تکامل ارائه شده است اما همه این مباحث و براهین بینتیجه و ناسودمند است مگر با نبرد بسیار سنگین عقلانی کسانی همراه شود که از اینکه مورد موافقت و تصدیق قرار نگیرند هراسی به دل راه نمیدهند و از حمایت نشدن، از ارتقا نیافتن، از دعوت نشدن به کنفرانسها و مسائلی از این دست زیرا انتقادهای آنان فیالواقع به آن چیزی ضربه میزند که حمایتکننده خود این پارادایم مدرن است.
آنچه باید تغییر کند همین پارادایم مدرن است. زمانی که این تغییر به وقوع بپیوندد حتی با علم قاطع و منسجم شما قادر خواهید بود یک زیستشناسی داشته باشید که زیستشناسی تکاملی در مفهوم رایج آن نیست. گونهای زیستشناسی است که بدون انکار واقعیات مشاهدهپذیر اشکال حیات، سطوح بالاتر وجود را مورد تایید قرار میدهد. نوعی زیستشناسی که علیت عمومی و نیز علیت افقی را پذیراست و در واقع نسبت به طبیعت چیزها دقیقتر و صحیحتر است. ببینید ما چقدر باید تخیل خود را گسترش دهیم تا درباره تکامل چشم- مثالی که غالباً به دست داده میشود- صحبت کنیم. چقدر نامعقول و احمقانه است که مولکولها به تدریج در یک موجود کور آرایش تازهای به خود بگیرند سپس در یک لحظه آن موجود کور که نمیبیند در لحظه بعدی ناگهان میبینند.
میدانیم که این ادعا چقدر نامعقول است، چقدر پذیرش پوچی و بیمعنا بودن تئوری تکامل مورد درخواست ماست. همین قضیه درباره رشد یک بال برای پرواز و یادگیری کامل پرواز هم صادق است. ما همه این را میدانیم ولی اکنون همهمان آن را پذیرفتهایم، زیرا هیچ چیز دیگری برای توسل به خدا، به یک خالق عاقل و هوشمند نداریم. روستاند، زیستشناس معروف فرانسوی زمانی گفت «من عمیقا معتقدم (زیرا به هیچوجه کار دیگری برای انجام نمیبینم) که پستانداران از مارمولکها منتج شدهاند و مارمولکها از ماهی اما وقتی چنین چیزی را اعلام میکنم، نمیکوشم از مشاهده شناعت ثقیل آن اجتناب ورزم و ترجیح میدهم منشأ این دگردیسیهای ننگین را همچنان مبهم و نامشخص رها کنم تا اینکه آن را به امور غیرمحتملی ضمیمه کنم که ناشی از یک تفسیر مضحک است». بله پذیرش این بیهودگیها، این احتمالات باورنکردنی که من بیان کردم، شگفتانگیز است.
شما میدانید کسی گفته است احتمال اینکه یک سلول زنده پا در عرصه وجود گذارد همانند این احتمال است که یک میمون پشت دستگاه تایپ بپرد و تمام نمایشنامههای شکسپیر را خلق کند. مثالهای زیادی ارائه شده اما مردم همچنان این حرفهای پوچ و نامعقول را باور میکنند، زیرا اگر چنین نکنند جهانبینی مدرن فروخواهد ریخت. برای جهان مدرن تکاملباوری همچون اصلی «دینی» است همانطور که درباره مارکسیسم هم همینطور است. مارکسیسم کاملا بر مبنای آن چیزی بنا نهاده شده که پیروانش مبنای علمی تکامل تاریخی نامیدهاند. ماتریالیسم دیالکتیک عمیقا متاثر از داروینیسم بود. اکنون روزگار مارکسیسم به عنوان یک تئوری جزم اندیشانه سپری شده و تنها تعداد کمی مارکسیست اینطرف و آنطرف باقی ماندهاند. بقیه یا فمینیست شدهاند یا به سبزها پیوستهاند... اما با این وجود فلسفهای که مورد حمایت و پشتیبانی مارکسیسم بود هنوز هم تا حد زیادی رواج دارد اگرچه دیگر یک ایدئولوژی عمده و حائز اهمیت که ادعای فرمانروایی بر جهان را داشت، نیست.
به همین ترتیب غرب به اصطلاح لیبرال- که نقطه مقابل مارکسیسم بود- کل جهانبینیاش با مفهوم پیشرفت شروع میشد. رشد صنعتی که در همان زمان ویرانی جهان طبیعی را در پی داشت که ما اکنون با آن مواجهیم، بر مبنای عقیده باورنکردنی امروزی رشد بیحد و حصر اقتصادی و رشد عمومی تمدن غربی پیگیری شد. هیچ متفکر جدیای دیگر به رشد و پیشرفت اعتقاد ندارد. تنها سیاستمداران هنگامی که خواهان جلب آرای بیشتری هستند صحبت از رشد به میان آورده و ادعا میکنند هر چیزی قابلیت رشد و ارتقا را دارد و میتواند از طریق آنچه توسعه نامیده میشود به لحاظ کمیتی بزرگ و بزرگتر شود و در این اثنا محیط زیست طبیعی در ایالات متحده، کانادا و جاهای دیگر به ویرانی کشیده شده. دانشمندان مدرن مقید به ادامه این راه هستند؛ ماشینهای بزرگتر میسازند، انرژیهای بزرگتری را مورد استفاده قرار میدهند، از منابع طبیعی بیشتری بهرهبرداری میکنند و... این عقیده عمیقا در اذهان مردم عادی مدرن ریشه دوانیده و معمولا از طریق آموزش و پرورشی که وابسته به تئوری تکامل است، آموزش داده میشود.
در مدارس میآموزیم که تکامل اشکال مختلف حیوانات، منتهی به پیدایش موجوداتی انسانی شده که خود از طریق همین فرآیند تکامل یافتهاند. حتی امروز در اغلب موزههای غرب مردم بومی در کنار حیوانات به نمایش درمیآیند. منظور من این است که اگر شما به موزه تاریخ طبیعی نیویورک بروید ماموتها و مخلوقات مشابه را مشاهده کرده و سپس به بومیان آمریکا میرسید. پس از آن به موجودات پیشرفته انسانی برمیخورید که آثارشان در موزه متروپولیتن به نمایش درآمده. مطمئنم در کانادا هم وضع به همین منوال است. همه اینها به نوعی انسانشناسی بازمیگردد که این منشأ ناتورالیستی را برای موجود انسانی فرض کرده و سپس انسان سفید را مورد ملاحظه قرار داده که معرف رشد و پیشرفت بشریت است. امروز دیگر آنگونه که در قرن 19 و اوایل قرن 20 رایج بود- یعنی هنگامی که این عقیده بشدت در غرب رایج بود که انسان غربی همچون تاج این پیشرفت تکاملی مورد نظر قرار گیرد- درباره این موضوع صحبت نمیشود.
مطابق این دیدگاه تمدن غربی توسعه پیدا کرد و به وضعیتی پیشرفتهتر و ستودهتر از دیگر تمدنها تکامل یافت. آنچنان که یک مرد فرانسوی میاندیشید که تکامل یافتهتر از یک بلغاری است، چون اهل اروپای غربی است اگرچه آنها هر دو مسیحی و هر دو سفیدپوست بودند. دیگر صحبتی از آسیاییها و آفریقاییها به میان نمیآورم. این نظرگاه که بشدت مورد دفاع قرار میگرفت و به واسطه همین ایده تکامل زنده نگه داشته میشد که با همان تئوری پیشرفت ترکیب شده بود امروز- همان گونه که در تداوم نژادپرستی در غرب شاهدش هستیم- به هیچ عنوان نمرده و تنها به واسطه نقد روشنفکرانه آن از بین نرفته است. ما باید سرشت واقعی آن را درک کنیم و سپس از منظر عقلانی و نیز اخلاقی به نقد آن بپردازیم، چرا که این عقیده به هر جا که رفته ساختارهای سنتی تفکر موجود را به ویرانی کشانده
سلام دوستان
از اینکه فعالیت کمی داشتم معذرت میخوام ولی دنبال کار های سایتم هستم معذرت میخوام ولی متاسفانه تا یک هفته دیگه همین روند ادامه خواهد دات منو ببخشید
vahsh.rozblog.com
لاکپشت محدوده زمانی: تریاسیک - دوران کنونی |
|
---|---|
"سنگپشتها، از کتاب اشکال هنری طبیعت، نگاشتهٔ ارنست هاکل، ۱۹۰۴. | |
طبقهبندی علمی | |
فرمانرو: | جانوران |
شاخه: | طنابداران |
رده: | خزندگان |
راسته: | لاکپشتسانان لینئوس، ۱۷۵۸ |
زیرراستهها | |
نهانگردن (Cryptodira) |
|
گونهگونی | |
حدود ۳۰۰ گونه در ۱۴ خانوادهٔ موجود. | |
250px | |
آبی: لاکپشتهای دریایی، سیاه: لاکپشتهای زمینی |
لاکپشتها، سنگ پشت و یا کَشَفها[۱] خزندگانی هستند از راستهٔ لاکپشتسانان (Testudines). لاکپشتها جزو جانوران خونسرد هستند.
لاکپشتسانان خزندگانی با لاک استخوانی پشتی و لاک استخوانی شکمی هستند که کمربند اندام حرکتی آنها درون دندههاست و دندان ندارند.[۲]
از ۳۰۰ گونهٔ موجود برخی از آنها شدیداً در معرض انقراض قرار دارند. از گونههای معروف آن میشود به لاکپشت زینی، لاکپشت چرمی و لاکپشتهای سهچنگالی اشاره کرد.[۱]
لاک پشت فراتی نوعی لاک پشت با لاک تقریبا نرم است که در خطر انقراض قرار دارد.
بیشتر بدن لاکپشتها بهوسیله یک استخوان یا صدف غضروفی حفاظت شدهاست. این استخوان یا صدف از دندههای آنها مشتق شده است. صدف لاکپشت از صفحههای شاخی تشکیل شده است که استخوان را میپوشانند. ستون مهرهها، دندهها و چند استخوان دیگر لاکپشت به سطح داخلی این لاک متصلاند. همین باعث میشود که لاکپشتها موجودات بسیار کندرو و سنگینی باشند.
لاک پشتی آنها را اصطلاحا پشتلاک carapace و لاک شکمی را زیرلاک plastron میگویند. در بیشتر لاکپشتها سطح بیرونی لاک آنها با فلسهای زبر و تیزی پوشیده شده که سپرچهscute نامیده میشوند.[۳]
همهٔ لاکپشتها آروارههای بدون دندان دارند و در اطراف این آروارهها استخوانهای تیزی برای خرد کردن غذا وجود دارد.
لاکپشتها بیشتر عمر خود را در دریا میگذرانند، ولی در فصل زاد و ولد برای جفتگیری به آبهای کمعمق میآیند، لاکپشتهای ماده شب به ساحل میآیند و تخمگذاری میکنند. بیشتر آنها شب را به کندن چاله میگذرانند و تا ۲۰۰ تخم میگذارند. نه ماه طول میکشد تا بچهها از تخم بیرون بیایند. آن وقت بچهلاکپشتها از لانه بیرون میزنند و به طرف دریامیروند. بچهلاکپشتها دشمنان زیادی دارند و انسان یکی از این دشمنان است. به همین دلیل خیلی از لاکپشتها قبل از آنکه به سن تولید مثل برسند کشته میشوند.[۴]
این مطلب نوشته شده توسط مدیر سایت می باشد و کپی برداری از آن بدون ذکر نام منبع غیر مجاز است
اخیرا خبر هایی پخش شده حاکی از اینکه تعداد گوزن های زرد ایرانی از 70 راس به 2 راس رسید
این خبر ها تا چندی پیش شایعه و درغ خوانده میشد تا وقتی که مسئولان دولتی ان را تایید کردند
و در همین باره بیان کرردند که:کسانی که می گفتند 60راس زنده با قی مانده باید پاسخگو باشند
این نگرانی بسیار زیاد است که تا چندی دیگر همان دو راس باقی مانده هم از بین بروند و دیگر گوزن زرد ایرانی در خوزستان منقرض شود
چنان چه گوزن زرد ایرانی در خوزستان منقرض شود همه ی گوزن ها می میرند و نسل این گوزن از بین میرود
تعداد صفحات : 7